سلامم
خب
به هر کسی که این پیام رو میخونه
اگه دوست داشتید خوشحال میشم یه تجربه و یا به جمله ای که بهتون همیشه انگیزه میده یا براتون معنی بخشه رو خوشحال میشم با من در اختیار بزارید:)
داشتم فکر میکردم احتمالا خیلی کمکم کنه
مرسی ازتون:)
فعلا
یه دوستی چند وقت پیش بهم گفت
اولی خب
الانم خودم میگم
وقتی المپیاد میخوندم
وقتی برای تیزهوشان میخوندم
یه اشتیاقی بود به رسیدن
یه هدف خیلی واضح
اصولا از بچگی مسیریکه همه میرفتنو نمیرفتم
این بار
کار دیگه ای میتونم بکنم؟
اره
گند زدن به زندگیم یا درسخوندن
از امروز
به یاد زمان المپیاد
به یاد تلاش هایی که قبلا کردم
خیلی تلاش میکنم
من خنگ نیستم
برعکس
از اون نوری
از همهاون هایی که مسخرم کردن
بهترم
منو با روز های بد مقایسه نکنید
نمیشه یکی که یه لحظه از من دیرتر شروع کرده از من بهتر بشه
من باید بهترین بشم
بهترین
کمالگرایانه نیس
باید خوب بشم
چون بهترین کاره
و ایندمه
همش خوابم میاد
میخوابم نمیخوابم
همش با کابوس بیدار میشم
کابوسای خیلی عجیب
فوبیای دژبان گرفتم متاسفانه
4 درس تاریخ+فیزیک
از 7 تا الانم ریاضی خوندم
ر...م ولی دوستان
بهترم
ولی خاک بر سرم واقعا
نمیدونم چطور از اون 9 امی مشتاق المپیاد و روزی 10 ساعت خوندن
شدم کنکوری ای که ...
اگه نرم شریف همیشه برام خسرت میشه
پس نمیزارم چنین اتفاقی بیوفته!
من اگه نرم علوم کامپ شریف بی شرفم
برم پی درسم
فعلا
درستش میکنم
قول میدم
قول
با اینکه 30 الی 45 دقیقم رو صرف چرت کردم الان
ولی خب
نسبت به قبل خیلی بهتر شدم
اهمالکاریم بهتره
قانون 5 دقیقه خیلی به درد میخوره
کتاب خوندن خیلی به درد میخوره
نظم مدرسه خودش خیلی به درد میخوره
شاید هم برای بعضیا اینطور نباشه
ولی خب
برای من هست
در حال حاضر اروم اروم دارم بهتر میشم
و بابت همین به خودم افتخار میکنم
با اینکه دژبان قراره بکشتم
ولی برای امروز دیگه فیزیک رو هم نمیتونستم بدم
اره خلاصه
ودیو هایه ماز رو اروم اروم میبینم
و میرسونم
یحتمل روزی یه عمومی رو هم با شب امتحان پیش ببرم
مخصوصا این فارسی با معلم محشرش!
امروز هی یاد کلمه best performance حسیبی میوفتم
باید بهش برسم حسیبی
تا یه روز تو رو ببینم
و بگم گند زدی تو المپیادم
یا خداقل کمک کردی منو تو این راه
بره گمشه یادم افتاد حالم دب شد باز
معلم بد تا دلتون بخواد کم نداشتم
اره خلاصه
کتاب داستان خوانی هم فارغ از کتاب من باب کمالگرایی و روانشناسی هم شروع کردم
و اینی که دارم میخونم راهم انداخته
خب
برم پی زندگیم
و به best performance ام سعی کنم برسم!
امروز واقعا نگران خودم شدم
اینکه انقدر کارام رو عقب میندازم
هم خودمو اذیت میکنه
هم اینده ی نداشتمو
باید درستش کنم
رفتم کتاب خریدم
ندای سبز که رفتم به خانومیه فروشنده گفتم ببخشید من یه کتاب در باب کمالگرایی و .. میخوام
بهم داد
بعدش گفتم من خیلی وقته کتاب داستانی نخوندم
برای شروع دوبار چی پیشنهاد میکنید؟
شروع کرد از مغازه خودکشی و .. گفت
یادم نبود چه نزد کتابی بودم قبلا
10 11 تا کتاب هی گفت میگفتم خوندم:))
بعدش رسیدیم به کتاب "ترانه ی کافه غم زده"
از نشر ماهی(کتاب جیبی)
میخوام خیلی جدی تمام تمرکزمو بزارم روی کمالگراییم
و درستش کنم
عه ساعت
11:11
ممنون خدایا
به همه و به من کمک کن
شاید یه میتینگ کمالگرایی شرکت کردم
باید درستش کنم
چون در اینده درسام زیاد تر میشه
حالا این اینده هر چقدر دوز تر
درسا زیاد تر میشه و زندگی من سخت تر
نمیخوام وقتی رفتم امریکا هم شبا بیدار باشم و استرس بکشم!
زیاد نباید سخت باشه
امروز با یکی از دوستام که حرف میزدم یاد معلم کلاس 5 امم افتادم
و یادم اومد دسته بندی مسخرش باعث این میشد من همیشه احساس نا کافی بودن بگیرم
و همین کمالگراییم رو ساخت
داداشم هم سهیمه البته
ولی خب
این که بگم وای گذشته باهام این کارو رو کرده چیزی رو درست نمیکنه حقیقت
باید سعی کنم درستش کنم
فکر کردم سوشال مدیا و اینترنت و .. هم کم تاثیر نبودن تو این روند حال بدم
تبلتو میدم مامانم
اهنگ رو هم خدایی امروز خیلی کم کردم
باید 0 اش بکنم
و البته اینکه روتین سالمی برای خودت بسازی احتمالا خیلی کمکت میکنه
مثلا کتاب خوندن
چادکست گوش دادن
انگلیسی خوندن
و...
راستی مامانم برام یه دستیند گرفته چرمیه
حس میکنم برای زمان قدیمم الان:)))
این یادگاریای کوچولو حس خیلی خوبی به ادم میدن
نمیدونم بقیه هم همینن یا نه
و البته امروز یه اتفاق جالب افتاد!
که سرلوحه این شد که دیگه مامانم نزاره پیاده بیام خونه
یا تنها خونه بمونم
در این حد بگم هم خونه طبقه 1 ای رو خالی کردن
و هم دخترشو تو پارکینگمون داشتن خفت میکردن!!!!!!!!!!!
بعدا راجع بهش مینویسم
فعلا برم پی کار زندگیم
اگه نظری سخنی
و یا پیشنهادی داشتید ممنون میشم بگید:)
فعلا
واقعا از خودم بدم میاد
یکم ناله گونس میدونم
نمیخوام بگم کاش بمیرم
ولی دوست دارم بگم کاش درست بشم
کاش مثل بقیه بچه های کلاس بشم
کاش اوکی کنم
کاش اوکی بشه
کاش بشه
ولی خب با کاش چیزی حل نمیشه:)
دعا کنید برام لطفا
که بتونم یاد بگیرم درست زندگی کردن رو
برنامه مدرسمون یه طزر وحشتناکی بده
شنبه و دوشنبه فقط تخصصی
بعد اروم اروم همش عمومی میشه تا چهارشنبه
امروز روز خیلی سختی بود
یادم نمیاد ولی سرمو گذاشتم رو پای پریا و تقریبا کل تایم انسان محیط زیستو خوابیدم
به غیر از معلم فارسی
چهارشنبه ها واقعا سوادم افزایش پیدا میکنه
خانوم مجیدی محترم ترین ادمیه که دیدم
انقدر با سواد
انقدر مهربون و با ادب
خدا کنه مثلش بشم!
امروز واقعا سخت گذشت
از تست وسطی که باختیم:))))
تا امتحان فارسی و ....
ولی دروغه بگم خوش نمیگذره!
یه روزی دلم برای این روزا تنگ میشه :)
برای در جا زدن تو زنگ ورزشو تشبیهش به هر روز منو پریا:))
داشتم حرفایه یکیو گوش میدادم
میگفت انگیزه مرد دو زنس
یه روزی با توعه
یهو یه ماه با تو نیست!
اما استمرار و دیسیپلین مرد زندگیه
راست میگه
یه درسی که به تازگی خودم گرفتم این بوده
منتظر هیچی نباید بمونیم
همیشه باید حرکت کرد
درجا زندن تلف کردن زندگیه
منتظر اون حال خوب
اتفاق خوب نباید باشیم
در اصل باید اون رو رقم بزنیم!
اگه تو کلاس
یه نفر فقط بتونه بره شریف اون منم
تا الان فقط خودمو دست کم گرفته بودم
مینویسم امضا میکنم
اون یه نفر
منم
نه هیچ کس دیگه!
فکر کنم مشکلم رو فهمیدم
من فقط میترسم
پارسال امتحانای ریاضی کلاسی با چیز های سخت تری رو میخوندم کابوس بود برام
همیشه خودمو با پریا و بقیه مقایسه میکردم
ولی امروز
برای اولین بار بعد از یک بار متوجه شدم که
اونا جای من نبودن
و برعکس
من تو کلاسا نبودم
اونا معلم بعشون درس میداد و همونارو ازشون ازمون میگرفت
ولی من باید خودم یاد میگرفتم
بدون جزوه و...
اره برای پریا بدون خوندن 20 بود
برای من با زحمت 17
ولی خب
این دلیل نمیشه من خنگ باشم یا اون باهوش
دلیل در اختلافه
اختلاف!
دیگه نمیترسم
این بار که تو کلاس بودم و همونو داره فردا امتحان میگیره
تازه میفهمم فقط ترس بوده
همین!
چیزی که همیشه ازش میترسیدم
از بچگی تا الان
و شاید در ادامه
تنهایی بوده
تابستون امسال
یه مدت
خیلی تنها بودم
نه کسی رو از مدرسه میشناختم
و نه حتی دوست دیگه ای برام مونده بود
اما الان
خیلی خوشحالم
دیگه چنین حسی ندارم
باید ولی رو خودم کار کنم
نمیتونم همه رو کنار خودم برای همیشه نگردارم
یه روزی باز تنها میشم
شاید نزدیک
شاید دور
مرسی
سلام یکتا
باید خودمو خالی کنم
این چند روز که کم کار شدم حق داشتم
حق داشتی یکتا
معلومه که داشتی
از فردا برنامه ریزی کن
و مطمین باش میشه
اگه بخوای
میشه
از فردا به مدت یک هفته هیچ اهنگی گوش نمیدم
با خودت دوست باش
مهربون باش
میدونی
100 سال دیگه همه ادما جدید شدن
و هیچکس تورو نمیشناسه
هیچ کس وجود نداره
و هیچ چیز مهم نیست
پس سخت نگیر
و زندگی کن لطفا
نمیگم بیکار شو
میگم استرس نداشته باش فقط
همش تموم میشه
حتی زندگیت!:)
شاید زندگی
فقط اینه که بگردی یه چیزیو پیدا کنی که نزاره تو فکر کنی
منظورم اینه
ما هیچوقت نمیخوایم سکوت طولانی رو نشکنیم
همیشه دنبال یه سرگرمی برای فکر نکردنیم
تا یادمون بره
هم گذشته بد
و هم اینده ترسناک
با اینکه میدونم اشتباهه
ولی خیلی سخته
مواجه شدن با این سکوت
زندگی عالیه؟نه واقعا!
خیلی خستمه
داشتم نوشتهامو نگاه میکردم
از دور خیلی گوگولی بودن
برای یه دختر درسخون با زندگی عالی
دوستای خوب
نمیدونم
اینجوری نیست
خیلی خستم
خیلی
توان راه رفتنم ندارم
از 3 صبح بیدار میشم
امیدوارم فقط جواب بده این تلاشا
افسردم
ذهنم شلوغه
نمیدونم
نمیدونم
ولی میگذره
اینو میدونم:)
تلگرامم رو پاک کردم
بیشتر شاید برای اهنگای تو پروفایلم بود
نه دلم میومد مثل قبلنا دیلیت کنم
نه میتونستم گوش ندم
مامانم هنوز داره با همسایه ها حرف میزنه
جذاب شده شاید باید برم ببینم چی میگن
خدایا به همه کمک کن
لطفا
سلامم
روتین جالبی رو دارم پیاده میکنم تو زندگیم
دیشب 10 خوابیدم
3 پاشدم
تا 7 خوندم بعد رفتم مدرسه
خوب بود
چند شبه تقریبا همینه
ولی این پارت خوابش کامل بود
تاریخ 20 شدم
یکم اسمای کتاب سختن و ...
پریا گفت من رو دستم مینویسم
منم البته نوشتم(فردا نیاد بگه نگفتی چرا:))
امتحان که تموم شد دوتا مچاشو داد بالا گفت یکتا از سگ کمتریم سری بعد اینجوری بنویسیم الکی
سرمو اوردم بالا دیدم معلم سرمیزمونه:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
اخ
انقدر خندیدم داشتم میمردم
هر دوتامون بنفش شده بودیم
عالی بود
زنگ اخر انشا بود!
رفتم پیشش گفتم استاد منو بلند میکنید استرس میگیرم فردا ازم کتبی میگیرید بجا شفاهی؟
گفت بشین حالا
خودتو درست کن
فردا میری دانشگاه
باید یاد بگیری
بله معلممون مشاورن انگار یه جوری از استرس میگن!!!!!!!!!!!
فکر نمیکردم اینجوری بشه
داوطلب شدم
خدایی انشام خوب بود
رفتم بالا
یهو نتونستم نفس بکشم
شروع به خوندن کردم
انقدر صدام میلرزید فکر نکنم کسی فهمیده باشه چی بود موضوعم حتی
دستام میلرزید
چشمام نمیدید خوب
هی فقط لای هر جمله که گم میکردم ببخشید میگفتم
ببخشید ببخشید ببخشید....!
فکر نمیکردم بچه هامون انقدر با شعور باشن
لای هر بار که خط گم میکردم و ببخشید میگفتم
برام دست میزدن
بهم میگفتن بخون عالی داری میخونی
ولی در اصل نه!:)
6 7 بار دست زدن برام
واقعا شاید گاهی اوقات قضاوت کردم
امیدوارم ببخشی منو خدا
فکر میکردم بیشعورن
وقتی پارسال برای اولین بار بعد م 1 دیدمشون هر روز فقط گریه میکردم
البته اونا هم اون زمان نمیدونستن شرایطمو
نمیدونم
الان هم من خوبم
هم اونا
روحی یه بار پارسال مسخرم کرد جلو معلم
گفت الکی نظر نده از اول سال تو کلاس نبودی
ولی امروز اولین نفر برام دست زد
ادم های بد خوب میشن
یا فقط ما احساس میکنیم؟یا شاید عوض میشیم
وقتی نشستم سر جام گریم گرفت
دوستام هوامو داشتم
ولی من قبلا استرس اینجوری نداشتم
استرسام تو تنهاییم بود
نه تو جمع:)
حداقل معلم بعدش فهمید دروغ بهش نگفتم:)
خوبه
برم سراغ کارام
بای بای
خدا لعنتت کنه پریا
از اون روز که گفت وای یکتا دندونات چه خوبن
دقیقا از همون روز بنده شدید دندون درد گرفتم
از طرفی بهم سرما خوردگی هم داده:)
عالی
تمومه
دهن مارو این مازیه سرویس کرده
هنوز درست نشدههههه!
دندون دردم رو تحمل کردم چون امتحانات بود
الان عفونت کرده فکر کنم
هم لپم درد میکنه هم گوشم
هم درد گلوم دوبل شده
عالیه
چرک خشک کن بخورم فردا پس فردا برم درمان کنم
اشتباه از خودمه تحمل میکنم!
رفتم قلم چی ثبت نام کردم
بعد باید به زور کتاب میگرفتیم ازش
بعدش رفتم جزوه هایی که نداشتم هم از اونجا که مدرسه گفته بود گرفتم
دهانم صاف گشته
الانم بریم سراغ درس
بمیرم بمونم از هر کی تو اون کلاسه باید بهتر بشم
تمام!
برام ارزو موفقیت کنید:)
فعلا
ظهر با ریحانه حرف زدم
یکم غر زدم
میرسم خونه خستم
چند وقته شبا نخوابیدم
و حتی نتیجه دلخواهم نمیگیرم
ینی چی؟
نمیدونم
اگه رضائی بیاد چهارشنبه یکم شوق و ذوق برای زندگی کسل کننده الانم خواهم داشت
از هفته دیگه هیچ بهونه ای نمیتونم بیارم
شاید این اخرین هفته قبل کنکورم باشه که هر کار دوست داشتم میکنم
فردا باز امتحان داریم
واقعا متاسفم براشون
سگ انقدر ازمون نمیده ما میدیم
برم بخونم
دیشب نخوابیدم
رسیدم خوابیدم تا الان
الان تا فردا
...توش!
بابا سر کوچه پیادم کرد
با دو تا دسته گل و 5 تا کتاب درسی نهایی که گرفتم امروز
تو فکر و خیال بودم که یهو صدای داد یه کارگر ساختمونی رو شنیدم
"خانوم!خانوم برو اون ور الان میوفته سرت!"
الان رسیدم خونه
صبح اول رفتم ازمایش خون دادم
بیشتر بخاطر کم خونی بود
زنه انقدر ازم خون گرفت نداشته بودم هم الان گرفتم دیگه:)
بعد از اونجا مامان برام گل خرید
به مامانم گفتم چشمام رو میبندم مردونه حرف بزن فکر کنم دوست پسر دارم اون برام خریده:)))))))
بعدش رفتیم حلیم بخورم
یهو گفتم من اش رشته میخوام
د اخه دختر کی اول صبح اش میخوره
از اون جا هم رفتیم ماز اشتراک بگیرم
میخواستم دستمو کنم لای موهای زنه بکنم موهاشو
زنیکه اشغال وظیفته داری پول میگیری باید مثل ادم جواب بدی
5 یا 6 بار منو بالا پایین کرد
دیگه توان امروزم رو از دست دادم فکر کنم
گیتا مهر هم رفتم یه سری کتاب بگیرم
الانم باید برم سر کار و زندگی
با امید بر خدا
فعلا:)
به درسم رسیدم
اوکیش کردم
باز خوبه خنگ نیستم
دارم میرم سیرک
داداشمم میبرم
مثل اینکه میمون کم دارن:)
امروز قیافمون حداقل باهامون همراه بوده
ممنون
قعلا
خستم
ساعت 8-9 بیدار شدم و حال هیچ چیزی رو نداشتم
ساعت دوازده رفتم اتاق داداشم و گرفتم رو تختش دراز کشیدم و خوابم برد
2 ساعت خوابیدم
مامان اومده میگه ماشالله مهندس!
حق داره
دست خودم نیست ولی
هنوز خستم
بی حوصله
تبلتو گذاشتم کنار دیگه تلگرام نداشته باشم حداقل
واقعا ادم بدیم
در حق خودم خیلی ظلم میکنم
متاسفم برات یکتا!
استرس دارم
یه حال عجیبیه
کاش میشد سیرک امشبو نرم
شاید مامانم راضی بشه با داداش بره
خیلی بد مودم
دلم میخواد پاشم همین الان برم بیرون
قدم بزنم برای خودم
تنهایی
نمیشه ولی!
اوکیه
عیب نداره
الان پا میشم انجام میدم
واقعا دوست ندارم مثل پارسال بشه
یادمه یه ازمون غیر مهم کلاسی ریاضی رو کل شبانه روز خوندم
شبش نخوابیدم و یه حجم خیلی زیادی رو قهوه خوردم
و داشتم میمردم
ساعت 6 تا 7 خوابیدم
و وقتی بیدار شدم با یه حس وحشتناک سر گیجه و تپش قلب و خواب الودگی و ....
همین جوری داشتم گریه میکردم
به مامانم گفتم حالم خیلی بده
گوش نکرد:)
تو کیفم پراپرانول داشتم
خوردم تو راه
رسیدم هم داشتم باز گریه میکردم
نمیدونم چرا مامان بابا حرفمو باور نکردن
رسیدم دیر شده بود ازمون شروع شده بود
به ابراهیمی گفتم میشه من فردا با تجربیا بدم
حالم بده
برگه رو گذاشت جلوم و گوش نکرد
نمیتونستم مداد بگیرم دستم
فقط اشکم میریخت رو برگه
هر چقدر تلاش کردم بتونم بخونم نشد
پاشدم از سر جلسه و سفید دادم
رفتم دستشویی مدرسه دومین درش
درو بستم
نشتم و زار زدم
انقدر گریه کردم چشمام نمیدیدن
همه بدنم میلرزید
هیچکس منو نمیفهمید
نمیفهمید حالم واقعا بده
فهمیدم که وقتی استرسی میشم دستمو میزارم رو گوشام
همین کارو کردم اونجا هم
رفتم اتاق بهداشت
پراپرانول اثر کرده بود
وقتی گفتم تپش قلب دارم باور نکرد اونم:)
گفت برگه رو بیارم اینجا ازمون بدی
گفتم خوابم میاد
بزارید بخوابم توروخدا
فردا میدم ازمونو
گرفتم 1 ساعت خوابیدم و معلم کلاس بعدی اومدو منو صدا کرد که برم سر کلاسش!
از اون مدرسه فقط پز اسمش قشنگه
به هر کی میگی میگه وای...
خیر سرش بهترین مدرسه کرجه
ولی حالم از اونجا رسما بهم میخوره
اخیش
خالی تر شدم
برم سراغ درسم
این جمله رو دارم تو ذهنم تکرار میکنم
بار ها چیزی رو از خدا خواستم
ولی دقیقا همون لحظه که داره اتفاق میوفته شروع به غلط کردن میکنم
شاید روال زندگیه
شاید خدا میخواد نشونت بده که برات خوب نیست ولی تو به حرفم گوش نمیدی
میرم شریف
نگران نیستم
ولی چطوریشو نگرانم
خدا کنه درست باشه
کمکم کن خدا
من هنوز خیلی احمقم
میدونی خودتم
داشتم فکر میکردم هنوز جدی نیستم!
و باید باشم
شاید یه ماهی تلگرام و اینجا رو حذف کنم و بچسبم به درسم
بهتر که شد درسم دوباره بیام
تا اخر امشب احتمالا عملیش کنم
یا مثلا فقط روز های تعطیل
"تو اون کلاس نباید رتیه کسی از من بهتر بشه!"
سرم داغ کرده
بیرون خاک بلند شده و نمیتونم بشینم کنار پنجره تا هوا به مغزم برسه
دلم میخواست یکم با ملاحظه میبودم
یکم بیشتر تو گذشته تلاش میکردم برای زندگیم
ظهر رو تختم تو یه حالت خواب و بیداری بودم
زیاد یادم نمیاد ولی گفتم کاش از اون زمان فلان کارو میکردم
اگه با ذهنیت الانم برمیگشتم 5 سال پیش مثلا
میتونستم خیلی چیز هارو تغیر بدم
همه چی
شاید به جای اینکه هر وقت استرس میگرفتم و پنیک میکردم بجای اینکه برم زیر دوش و گوشامو بگیرم
به مامانم میگفتم منو ببره دکتری چیزی
شاید اگه ترس مرگ مامانم نبود اون روز که رفته بودیم هشتگرد و بابا گفت بریم به اقا جون سر بزنیم میرفتیم و برای اخرین بار میدیدمش
شاید اگه تو بچگی اونقدر شیطون نبودم الان مثل پریا همه چیم روی نظم بود
شاید اگه یکم جدی تر بودم و بجای امتحان کردن صد تا چیز روی یه چیز وقت میذاشتم نتیجه بهتری میگرفتم
نمیدونم
شاید هم همیه اینا بخشی از مسیر بوده که باید برام اتفاق میوفتاد
شاید باید حسودی میکردم به حلما
و سر اینکه دوست داشتنی فکر میکردم نیستم تو 7 سالگی گریه میکردم و از خدا میخواستم مریض بشم تا بهم توجه کنن
شاید ...
نمیدونم
هیچی نمیدونم
تنها چیزی که میدونم اینه که الان که به این فهم رسیدم که یک سری جاها یه سری کار خودم انجام دادم و نتیجه الانش خوب نبوده رو میتونم در اینده تکرار نکنم
هوم؟
مهم نیست
اره
نیست
الان الانه
و تو نسبتا خوشحالی
درس گرفتن چیز اونقدر بدی هم نیست
شاید اگه بعدا بچه دار که شدم تونستم چیزهایی که مامان بابام نمیدونستن رو با اگاهی پیش ببرم
همه همینن فکر کنم
دیروز هیچ کاری به جز دکتر رفتن نکردم
رسیدم خونه جنازه بودم ولی خوابم نمیبرد
یکم ول گشتم تو خونه
با اینکه میدونستم معلم فارسی دلقکمون با توجه به سری پیش که ابرومو برد این بار قراره ازم بپرسه
ولی خب توان درس رو نداشتم
(البته منطقیه چون دیشبش 3 ساعت خوابیده بودم:))
ساعت گذاشتم 5 صبح بخونم
متاسفانه انقدر خسته بودم حتی یادم نمیاد کی ساعتو خفش کردم!
صبح مامانم بیدارم کرد
اصولا با صدای اول بلند میشم
ولی گفتم بیدارم و باز گرفتم خوابیدم:)
ساعت 7:15 بیدار شدم و 7:30 باید مدرسه میبودم
نمیدونم چطور ولی به سرعت رسیدم
(یه کوچولو دیر شد فقط که ارزش خوابو داشت!)
تو کلاسمون یه ویروس اومده
همه بجه ها مریضن:))
ثابت شد الرژی نگار هم الرژی نبوده و پریا هم حالا مریضه
با توجه به اون یه ماه تابستون که داشتم میمردم فکر کنم دیگه قرار نیست بد مریض بشم
در حد یکم سردرد بود که اومدم خونه خوب شد
خیلی جالب بود ولی
معلما دوست نداشتن بیان کلاسمون:)
نصف غایب نصف باقی مانده هم مریض
یکی بالا میورد اون یکی خواب....
اره خلاصه
زودتر اومدم خونه
فارسی رو نموندم که هم مریض بشم هم خراب!
اره خلاصه
فعلاا
یه ساعت داشتم مینوشتم
خیلی کیف داد ولی باید ثبت میشد
یادم نبود به نت وصل نیست
همش پرید!
خیلی زد تو ذوقم
خون دماغم شدم
اه
فعلا
میخوام بهتر بشم
احتمالا زبان رو جدی تر قراره بخونم
صمیمی تر بشم با بقیه تو کلاس
کامل باشه درسام
خودمو بابت هر چی اذیت نکنم
نمیدونم
باید تعغیر کنم
یکم حس میکنم بعد المپیاد راکد شدم
راستی امروز کلی کتاب بردم اهدا کردم به مدرسه
کل کتابای المپیادم رو
یکمیشونو دادم به دو تا دختر یه سال از خودم کوچیک تر
بهشون کلی راهنمایی دادم
گفتن قراره با کاملی کلاس داشته باشیم
یه ثانیه کل خاطرات و دوستی هایه توی کلاسای کاملی اومد تو ذهنم:)
یادش بخیر
دلم حیقیقتش برای بچه ها تنگ شده
با اینکه اون زمان خیلی استرس الکی میکشیدم
ولی بهم خوش هم میگذشت
امیدوارم اونا موفق بشن
بهم گفتن خودت مدالی؟
گفتم نه!
خیلی جسور شدم
دیگه خجالت نمیکشم از کاری که با شکست مواجه شده
اونم قسمتی از مسیرم بوده به هر حال و نمیتونم که بکنمش بندازمش دور!
یکم مونده به بچه ها برسم
ولی اونم اوکی میکنم
داشتم میگفتم که حس میکنم راکد شدم و دوست ندارم این حسو
به همین دلیل یه سری کار ها میخوام در راستای راکد نشدن انجام بدم که حالم رو بهتر کنه
که خب زبان یکیشه
ورزش هم باید بکنم باز
شنا رو ادامه بدم احتمالا
یکم مسابقات برم
به زاغری هم میخوام پیام بدم
سال نهم ازش استفاده نکردم ولی برای رزومه الان بهش نیاز دارم
قبلش چنتا ایده نابی باید پیدا کنم
از تو ذهنم!
میدوارم پشت گوش نندازم ولی
اذه خلاصه
برم پی درسم
فعلا:)
یهو یه سری به نوشته هام زدم و اینجوری بودم که چقدر حوصله سر برم من
همش درس درس درس
میخوام زندگی کنم یکم
این به این معنی نیست که دیگه درس نمیخونم!اتفاقا باید قوی بمونم و پسرفت نکنم
ولی یکم شاید بیشتر از این به بعد از اتفاقات روزم بنویسم اگه چیزی برای نوشتن باشه
نمیدونم
اینجوری رو الان بیشتر دوست دارم
سلام! اینجا جاییه که خودمو اصولا خالی میکنم و یا خاطره هارو ثبت میکنم شاید یه روز این نوشته ها هم خاطره بشن
>